دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید داشت راز می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش
وآنگهم درداد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش
ساقیا می ده که رندی های حافظ فهم کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش
------------------
پ.ن:دیروز روز بزرگداشت جناب حافظ بود!
ب.ن:خب غزل بی مناسبت نبود با روزهای من!
ب ن۲:
«آتش آن نیست که برشعله اوخندد شمع آتش آنست که در خرمن پروانه زدند»
حیفم آمد!
سلام، خوبی؟
چندتا از یادداشتهاتو خوندم.
وبلاگ خوبی داری، بخصوص این موسیقی که بدجوری احوالاتم رو بهم ریخت و ذهنم رو درگیر خودش کرد و هولم داد تو افکار گنگ و گیج و غریبم.
موفق و سلامت باشی.
سلام,مرسی
ممنون که حوصله کردی!:)
و ممنون از نظر لطفتون...
بزرگداشت حافظ حسابی مبارک......
حیفت از چی اومد؟؟؟
ازینکه اون بیت رو ننویسم!
آها خوب کردی!!!!
:)
مرسی سر زدی....جوابتو همونجا نوشتما